دیدارنیوز ـ سبک زندگی: در مصاحبههای پیشین موضوع خلاقیت را از زوایای مختلف با فعالان این حوزه مطرح کردیم. در این مصاحبه با احمدرضا احمدی مدیر عامل سایت ایوند هم فعالیت استارت آپها و برنامهنویسها را در اجرای ایده نوآورانه بررسی کردیم که میخوانید و میبینید.
فیلم کامل گفتگو را بببینید:
جناب احمدی ضمن تشکر از زمانی که در اختیار ما گذاشتید، از اینجا شروع میکنیم ما وقتی از بیرون به مجموعهای مثل مجموعه شما نگاه میکنیم که Start up است و با IT و برنامهنویسی و امثال این مسائل ارتباط دارد ایده نوآورانهای را اجرا کرده است که کار جدید و خلاقانهای است. از طرف دیگر این ذهنیت هم وجود دارد که اینگونه مشاغل از یک نمونه خارجی مثل اسنپ (اوبر) نمونه را برداشتهاند و در ایران استفاده کردهاند و موفق بودهاند. فکر میکنم شاید در جامعه چنین نگاهی وجود داشته باشد که در این فرایند خلاقیت خیلی نقش نداشته است. ولی قاعدتا حتی اگر ما یک نمونه خارجی را کپی کرده باشیم و استفاده کنیم نیاز به خلاقیت داریم. میخواهیم از تجربه شما استفاده کنیم و با خلاقیت در این فرآیندی که شما یک شرکتی را که خیلی خدمات مفیدی ارائه میدهد و شاید اکثر مخاطبین ما به سایت شما مراجعه داشته باشند و از محصولات شما استفاده کرده باشند، آشنا شویم. در فرآیند کار شما خلاقیت چه نقش و جایگاهی داشته است؟
این داستان خیلی مفصلی دارد. سعی میکنم از چند جهت مختلف پاسخ دهم. مهمترین مسئلهای که هست وقتی افراد این انتقاد را به استارت آپها دارند که احتمالاً خلاقیت زیادی در آن نیست. من خودم به عنوان یک استارت آپ از طرف خودم میگویم که هدف ما خلاقیت نیست. ما قبل از هر چیز دیگری یک بیزنس و یک کسب و کار هستیم. هدفمان این است که یک ارزشی را به مشتری برسانیم و در ازای آن یک مبلغی اخذ کنیم و این سیستم را پایدارتر و وسیعتر کنیم و مشتری بیشتری جذب کنیم. همیشه در استارت آپها چه کپی یک نمونه خارجی باشند و چه برای بار اول ایجاد شوند، لزوماً خلاقیت میآید، ولی از روی ناچاری است. یعنی اگر یک مشکلی باشد و این مشکل خارج از ایران هم باشد و راه حلش آن گونه که اجرا شده در اینجا هم بتواند اجرا شود، من مشکلی ندارم که بدون خلاقیت این راه حل را اخذ کنم. این را هم اضافه کنم که تعریف خلاقیت مهم است. بیزنسهایی که الان در امریکا هم هستند همه بر روی یک ایده ناب نیستند و یا اگر هم وجود دارد بر روی ایدههای دیگر سوار شده است. یعنی به سی، چهل یا پنجاه سال قبل بر میگردد که کسی کاری را شروع کرده باشد. مثلاً کسی یک چرتکه درست کرده از روی آن کامپیوترهای بزرگ و بعد کامپیوترهای شخصی درست شده و بعد تکنولوژیهای دیگر بر روی آن سوار شده است. قبل از آمازون فروشگاههایی که بتوان یک کالایی را از اینترت خرید کرد وجود داشته است. آمازون آن ایده را برداشته و آن را عوض کرده و خلاقیت به کار برده است. ولی اینگونه نیست که یک ایده نابی باشد که از صفر شروع کرده باشد. همه ما چه هنرمند باشیم چه عکاس باشیم و چه در زمینه کسب وکار، ایده یک نفر دیگر را میگیریم به آن رنگ و لعاب خودمان را میدهیم و از آن استفاده میکنیم. به نظرم جایی که اشتباه و غیر اخلاقی و غیر قانونی است که ما کد افراد را برداریم. یعنی یک نفر یک کد زده و یک سایتی را چه در خارج و چه در داخل ایران نوشته است و من آن کد را بردارم و با آن ابزاری درست کنم و بگویم من آن را نوشتهام. در اینجاست که کدهای اپن سورس و... معنی میدهد. یعنی یک عدهای یک چیزی نوشتهاند که بقیه استفاده کنند. اگر هر کسی از اول میخواست یک وب سایت بنویسد و تقویم، لاگ این و ... را از ابتدا بنویسد که خیلی پروژهها طول میکشید. همه ما از کدهای همدیگر استفاده میکنیم و کد مینویسیم و آن را اضاف میکنیم و آن را Open Source میکنیم که بقیه هم استفاده کنند. کلاً هدف این است که آن ارزش را به مشتری برسانیم. در این بین، چون مشتریهای ایران با مشتریهای جاهای دیگر فرق میکنند و فرایندهایی که اینجا است از نظر پرداخت متفاوت است. در اینجا همه به شاپرک وصل میشویم. کردیت کارت نداریم و خیلی از کارهایی که یک استارت آپ خارجی میتواند انجام دهد در اینجا نمیتواند کاری انجام دهد. یک سری خط قرمزها اینجا وجود دارد. یک سری چیزها مربوط به فیلتر است و در کل فرهنگ ایرانی فرق میکند و آشنایی و نفوذ اینترنت بین مردم فرق میکند. اینها باعث میشود که دقیقاً آن راه حل مشکلی که در خارج از ایران استفاده شده، در ایران نتوان استفاده کرد. در اینجاست که یک مقدار خلاقیت و نوآوری درون کار میآید. اگر بخواهم یک مرور کلی داشته باشم به نظرم هدف کسب و کار خلاقیت و نوآوری نیست. هدف هنرمند خلاقیت است و هدف مخترع نوآوری است. کسانی که نوآوری و خلاقیت را هدف اول قرار میدهند یک مقدار در کسب درآمد دچار شک و تردید هستند. یک هنرمند شاید همیشه یک منبع درآمدی خیلی عالی برای هنرش ندارد. یک مخترع هم یک نوآوری را اولویت قرار میدهد و شاید درآمدزایی از آن اختراع در اولویت دوم یا سوم باشد. ولی کسب و کارها به هر دلیلی هدف اولشان ایجاد ارزش است و خلاقیت و نوآوری اولویتهای دوم و سوم است.
میتوان اینگونه تفکیک کرد کسی که کسب و کار را هدف قرار میدهد احتمالاً ریسک کمتری را میپذیرد و کسی که اختراع میکند یا یک هنرمند با ریسک بیشتری به دنبال این هست که به یک چیزی برسد. در این شرایط بحثی مطرح کردم که احتمالا در جامعه چنین نگاهی وجود داشته باشد میخواستم یک مقدار بر روی اهمیت خلاقیت تأکید کنیم. با وجود اینکه ممکن است شما فکر کنید حتی یک الگویی وجود دارد که بر اساس آن میتوان به هدف رسید در همین فرآیند هم ما به خلاقیت و نوآوری نیاز خواهیم داشت. هیچ فرآیندی نیست که به طور مشخص همه چیز آن به صورت یک، دو، سه، چهار و پنج نوشته شده باشد و ما طبق آن پیش برویم و فرد موفقی باشیم. چون بالاخره رقابت وجود دارد و شرایط محیطی و مسائل دیگر دخیل است. در این فرآیند ما نیاز داریم که یک ایدههایی داشته باشیم و یک مقدار خلاقانه به مسئله نگاه کنیم. اگر ممکن است یک مقدار با مصداق برای ما توضیح دهید در فرآیند کار شما در چه جاهایی به خلاقیت نیاز است؟ مثلا یک اشاره کوچکی به بحث انتقال پول و شاپرک داشتید. اولا در چه حوزههایی در کار شما بیشتر خلاقیت نیاز است؟ بعد از آن یک یا دو مثال ذکر کنید.
ما در کارمان برای اینکه به راه حل برسیم و یک سری کارها را برای مشتری انجام دهیم دو فریم ورک frame work ذهنی داریم. اولین فریم ورک ما این است که مشکل کجاست؟ ببینیم چه مشکلی وجود دارد و برای حل کردن آن مشکل طوفان فکری بکنیم و جلسه بگذاریم و ببینیم چگونه میتوانیم آن مشکل را حل کنیم. هر مشکل به گونههای مختلفی حل میشود. یک راه آسانتر است که شاید هزینه کمتری داشته باشد، ولی تا یک حدی مشکل را حل کند و یک راه طولانیتری است که هزینه بیشتری دارد و ممکن است پیچیدگی بیاورد، ولی مشکل را کاملتر حل میکند. ما تقاضاها و ارزشگذاری مشکلات را برای مشتری در یک جدول میگذاریم که هم هزینه برطرف کردن آن مشکل را میسنجیم و هم ارزشی که به مشتری میرساند بررسی میکنم. از هزینه منفی ده تا مثبت ده را در نظر میگیریم؛ و بعد از جایی اولویتبندی میکنیم و شروع میکنیم که کمترین هزینه و بیشترین ارزش را برای مشتری داشته باشد. کارهایی که عملاً عقب میافتند و شاید هیچ وقت انجام نشوند کارهایی هستند که برای رفع کردن مشکل هزینه خیلی بالایی دارند و ارزش خیلی کمی برای مشتری دارند. مگر اینکه یک راهی پیدا کنیم. یعنی اینجا خلاقیت از نظر پروسه پیدا کردن راه حل این باشد که آنچه که مشتری میخواهد با هزینه کمتر ممکن باشد. ولی نصف کار ما این است که ببینیم از چه راههای مختلفی میتوانیم یک مشکلی را حل کنیم. مثلاً فرض کنید یک مشتری تقاضا بکند یک محصول یا خدماتی را به جای اینکه یک جا پرداخت کند، قسطی پرداخت کند. یک راه بزرگ آن این است که ما یک سیستم پرداخت کردن بنویسیم که ماهانه یک مبلغی رو اخذ میکند و یادآوری میکند و اگر اقساط بعدی پرداخت نشد به مشتری خطا بدهد و پرداختهای قبلی او را عودت دهد و خرید او را به خاطر عدم پرداخت قسط کنسل کند. یک راهحل میتواند استفاده از ابزارهای ثالث باشد که یک نفر دیگر نوشته است. یک راه حل هم میتواند این باشد که ما پرداخت قسطی را به سه تا پرداخت مختلف که در بازههای مختلف تبدیل کنیم که در بازههای مختلف انجام میشود و کنسلی ندارد. یعنی منتظر میماند تا اینکه سومین پرداخت انجام میشود و بعد آن خدمات ارائه میشود و کنسلی ندارد. یک مسئله را با راه حلهای مختلف میتوان حل کرد در نهایت به این بر میگردد که این محصول چقدر برای مشتری ما ارزش ایجاد میکند و چقدر هر کدام از این راهها کار فنی و هزینه دارد و چقدر پیچیدگی اضافه میکند. یک فریم ورک دیگر هم که خوب است و ما در نظر میگیریم اینکه ما خودمان را به جای مشتری میگذاریم و فرض میکنیم که اگر بهترین و عالیترین تجربه که از ایوند یا شرکت ابزار بخواهند داشته باشند را تصور میکنیم و بعد یک به یک به سراغ تصوراتمان میرویم. یعنی تصور میکنیم که مشتری از ایوند استفاده کرده و ۵ ستاره داده است و بعد ما را هم به دوستانش معرفی کرده است. با تصور اینکه این تجربه چگونه باید باشد مراحل را هم از مشتری میپرسیم که ببینیم فرضیات مان درست هست یا نه و هم این که آن را با کمترین هزینه فنی و کمترین پیچیدگی اجرا کنیم.
شما در فرآیند کارتان فرآیند مسئله یابی را انجام میدهید. این فرایند مسئله یابی به دو گونه است؛ یا اینکه به صورت مشخص با یک مشکل برخورد میکنید یا خودتان را به جای مشتری قرار میدهید و سعی میکنید به مشکلات نهفته پی ببرید. بعد از پیدا کردن مشکلات، شما از اصطلاح طوفان ذهنی استفاده کردید. احتمالا فرآیند ایده پردازی شما عمدتا یک فرایند جمعی است. بعد از اینکه ایدهها بر روی میز آمد بر اساس اینکه چقدر به مشتری خدمات میدهد و کار مشتری را تسهیل میکند و چقدر هزینه دارد، در این معیار ارزیابی انتخاب میکنید که کدام راه حلها بهینهتر است و از آن استفاده میکنید و آن عمل راه حل خلاقانهای میشود که شما در فرآیند کارتان از آن استفاده میکنید. با توجه به اینکه از طوفان ذهنی استفاده کردید، معمولاً در جامعه نگاه این وجود دارد که خلاقیت هنری است. برخی مواقع تصور میشود کار ذاتی است. فرد استعداد این کار را دارد و یک الهامی صورت میگیرد و یک اثر خارق العادهای خلق میکند. ولی واقعیت این است که اینگونه نیست. همین طور که شما به طوفان ذهنی اشاره کردید ما خیلی اوقات میتوانیم در جمع بنشینیم و با هم دیگر همفکری میکنیم و از یک فعالیت همفکری به یک سری ایدههای خلاقانه برسیم. میخواهم ببینم این نگاه جمعی و خلاقیت جمعی در فرایند کار شما چه جایگاهی دارد؟ به غیر از طوفان ذهنی، اگر تکنیکهایی که در این مسیر از آن استفاده میکنید معرفی کنید.
یک فرقی که شاید خلاقیت در استارت آپهای کسب و کارها با کارهای هنری و یا آزمایشگاهی که اختراع و ... شاملش میشود، دارد این است که ما باید خودمان را به جای مشتری بگذاریم و مشکلاتشان را حل کنیم. شاید یک هنرمند لزوما خودش را به جای مشتری نمیگذارد. اینکه آدم خودش را به جای مشتری بگذارد و راه حل بدهد شاید خیلی کار سختی نباشد و به همین خاطر هم مشکلی ندارد که ما از شرکتهای خارجی یا استارت آپی الهام بگیریم و از آنها استفاده کنیم. چون مهمتر از اینکه مشتری چه میخواهد و چگونه میتوان آن را حل کرد اجرای قضیه است. ما در پروسههای اجرایی و اجرا کردن یک ایده باید خلاقیت به کار ببریم. مخصوصاً کسب و کارهای استارتاپی به خاطر اینکه بودجه محدودی داریم. کسب و کارهای استارتاپی را معمولاً افرادی که بین ۲۵ تا ۳۵ سال دارند شروع میکنند و سرمایه خیلی بالایی ندارند و بودجه خیلی محدودی دارند. آنجایی که در اجرا خلاقیت به خرج بدهیم و آن چیزی که مشتری میخواهد را اجرا میکنیم میتوان گفت بیشترین جایی است که خلاقیت صورت میگیرد. از طریق اجرا هم موقع خلاقیت لازم است تمام کسانی که در پروسه اجرا هستند درگیر پروسه خلاقیت و طوفان فکری باشند. یعنی اگر قرار است که فقط من با هیأت مدیره یک طوفان فکری بکنم و بعد به افراد دیگر شرکت بگویم اجرا کنید، این خیلی فایدهای نخواهد داشت. چون کسانی که اجرا میکنند باید به گونهای اجرا کنند که در آن فریم ورک بودجه بندی و در آن محدودیتهایی که داریم، بگنجد. مثلاً میتوانم بگویم که این ویژگی پرداخت قسط را به مشتری بدهید. ولی خب اگر در مورد اجرای آن فکر نکنیم و اگر در مورد محدودیتهای بودجه و زمانی که داریم فکر و صحبت نکنیم و ایدههای مختلف ندهیم که چگونه میتوان آن را حل کرد، ممکن است تیم اجرایی یک راهی را انتخاب کند که سه سال طول بکشد. بعد ۳ سال زمان و بودجه شرکت به سمت ایدهای میرود که معلوم نیست بعد از ۳ سال چقدر ارزش برای مشتری و شرکت ایجاد کند. شاید هنرمندان و آزمایشگاهیها دستشان از نظر اجرا بازتر باشد و مشکل زمان نداشته باشند. مخصوصاً مثلاً در مورد کارهای آزمایشگاهی ممکن است یک نفر سالها به دنبال داروی سرطان باشد. ولی ما به خاطر اینکه این محدودیتها را داریم باید در اجراء خلاق باشیم. به خاطر همین درگیری افرادی که قرار است این را اجراء کنند الزامی است و بدون درگیری آنها کار ممکن نیست. اصلاً کاری که از بالا به پایین باشد و از بالا مدیرعاملها فکر کنند و به پایین دستور دهند، در نهایت شکست خورده است. از نظر ترفند ما معمولاً در هفته یک یا دو جلسه یک یا دو ساعته داریم که مشکلات جدیدی که مشتری برخورده یا امکانات جدیدی که میخواهیم اضافه کنیم به عنوان مشکل، طرح مسئله میشود. بعد همه این فرصت را دارند که آزادانه در مورد آن صحبت کنند و نظر بدهند که اگر خودشان باشند چگونه اجراء میکنند. بر روی راه حل بقیه نظر میدهند و در نهایت خروجی این جلسات این است که برای مشکل ما به دو یا سه مراحل مختلف میرسیم که بعد بر اساس اولویت بندی، هزینه و ارزشی که برای مشتری ایجاد میکند، مدیرعامل یا مدیر مسئول میتواند یکی از آن راه حلها را انتخاب کند.
نکتهای که من از صحبتهای شما برداشت کردم و به نظرم جالب بود این است که این فرایند خلاقیت جمعی نه تنها از این نظر یک راهکار است و ما را به ایده میرساند از این نظر که یک همبستگی بین اعضای تیم ایجاد کند که در یک مسیر مشخص با همدیگر حرکت کنند و یک هدف مشخصی داشته باشند یک ابزار کاربردی است که شما از آن استفاده می کنید؟
بله، کاملاً درست است. فکر میکنم هدف در همه شرکتها مشخص است. آن هدف هم ارزش آفرینی و دریافت پول است. ولی این ایجاد ارزش یک چیز خیلی کلی است. ممکن است مخصوصاً شرکتهای استارتاپی به خاطر اینکه خیلی مطمئن نیستند و دارند یک بیزنس مدل جدیدی را امتحان میکنند ممکن است فروشگاه اینترنتی که من ایجاد میکنم خارج از ایران جواب داده، ولی در ایران هنوز کاملاً معلوم نیست. به خاطر اینکه این مسائل یک مقدار مبهم است باید مدام تغییر مسیر بدهند و چیزهای مختلفی را امتحان کنند. یک چیز خوبی است که تمام شرکت باید درگیرش باشند و در جریان باشند که بعد بتوانند در جلسههای خلاقیت و جلسههای همفکری با هدفهای جدید نظر بدهند و خودشان را تغییر بدهند. این یک مقدار کار را سخت میکند. آدم وقتی در یک رستوران کار میکند، هدف از ابتدا تا پایان مشخص است. ولی یک استارتاپ که دارد یک کار جدیدی را در کشور انجام میدهد ممکن است هر سه ماه و هر سال یک مقدار تارگتها و اهداف عوض بشود. اگر این مسئله به همه خوب اطلاع رسانی شود میتواند در خلاقیت جمعی خیلی تأثیر خوبی داشته باشد. اگر خوب توضیح داده نشود شاید مشکل ایجاد کند.
در جامعهای که امروز هستیم و در این موقعیت مکانی و زمانی که حضور داریم خلاقیت چه جایگاهی دارد؟ آیا به آن اهمیت داده میشود؟ برای انجام یک عمل خلاقانه چه موانع و چالشهایی پیش روی آن است؟
خلاقیت از آن مباحثی است که آدم وقتی میبیند میفهمد. ولی شاید توضیح دادن آن یک مقدار پیچیده و سخت باشد. یکی از موانعی که در جامعه میبینم محافظه کاری است. یکی از بزرگترین موانع، محافظه کاری است و اینکه گذشته را خیلی طلایی جلوه کردن که هر چیزی که در گذشته وجود داشته خوب بوده؛ عالی بوده؛ بهترین ورژن از یک چیز بوده است. هم شاعران هم آثار هنری و هم فرهنگی که دو هزار سال پیش داشتیم خوبیها و بدیهای خودش را دارد. من فکر میکنم افرادی که محافظه کار هستند نمیتوانند خلاق باشند و کسانی که میخواهند خلاق باشند، باید محافظه کاری را کنار بگذارند، جلو روند، اشتباه کنند و از اشتباهات خود یاد بگیرند و چیزهای مختلفی را امتحان کنند و در نهایت باید آینده را متفاوت از گذشته تصور کرد.